مریخ‌حمله

کمیک استریپ و مطالب گاهی درمیان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سربازی» ثبت شده است

دیگه برای گیمینگ پیر شدم؟

روزی روزگاری پسری بود. کارش شده بود بازی کردن کانتر و بتل و دوتا و دیابلو و هر کوفتی که گیرش میومد. هر روز پشت سر هم هی بازی میکرد و خیالش نبود دبیرستان و دانشگاهش چطور داره میگذره. روزها میگذشت و فرگ میکرد. سالها میگذشت و آلتیمیت می انداخت گادلایک و هولیشت میگرفت. و همینطور که زمان میگذشت پسر به پتک چپش هم نبود. یزمانی پول کم میاورد سر سیستمش، موقت میرفت سر یه کاری و همین که پولش جور میشد میزد بیرون و میگفت استخوان لگن لق کارفرما. دیگه همه داشتن بهش میگفتن معتاد بازی شدی ولی پسر هر روز داشت با دوستاش بازی میکرد و تیم اسپیک میچتید و استیم خرید میکرد و ایندفعه به پتک راستش هم نبود!! برای اون هر روز که وارد بازی میشد با دوستاش جمع میشد و نوب ها رو اسکول میکرد و اسکراب ها رو کیک. اگه احساس نیاز خصی هم داشت یه فیل هوا میکرد و هیتلرمی شکوند! وضعیتی بود.
همین که دانشگاش تموم شد دید نه پدر رزمنده داره نه بسیج فعاله نه شغل آزاد. باید یا می نشست با مار اش ور بره و با پتکش کشک بسابه یا بره خدمت. هیچی دیگه گفت به مار ام میرم سربازی بعد بقل خونه ام می افتم حالشو میبرم دوباره نوب ها رو اسکول میکنم.
دستش بشکنه سرش دو نصف بشه رفت دفترچه فرستاد. بعد اندی مدت نامه رسید که افتاده پدافند هوایی سمنان.
و در همین موقع بود که پسر فهمید بگ... بفنا رفته!!
"پدافند؟" پسر به خودش گفت... "پدافند چه کوفتیه؟" دوستاش هیچکدوم خبر نداشتن. یروز رفته بود پنیر بخره بهش گفتن "پدافند چیز خوبیه میشینی هواپیما رد شد میگی یکی رد شد!" عجب! چه کاریه؟ کی انقدر بیکاره از این کارا کنه؟! ولی پسر پتکشم براش بدرد نمیاورد و باز سر گیم بود.
...
بالاخره زمان فرا رسید پسر کچل کرد رفت سمنان.
اما این داستانیه برای یه پست دیگه...
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Weekend
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ب.ظ Weekend
سرگردنه

سرگردنه

بعضی وقتها میشه که... با کی دارم شوخی میکنم؟! جداً همیشه خدا وقتی کارت یجا گیره هر کی که شغلش اینه که فقط کارت رو راه بندازه میاد انقدر ازت سواری میگیره تا خرت از رو پل رد شه (حالا یارو هم سوار ماست و هم سوار خر ما!)

روح پدرت شاد انشاا... که همچین فرزند گلی تقدیم جامعه کرد، بخدا من میخوام هر چه زودتر برم سربازی دیگه تو چرا گیر میدی به من این وسط؟

یادش بخیر ترم پیش استاد بهم گفت کف نمرت 140 تومنه... هیچی دیگه منم بخیال اینکه با خوندن درسش هر سوالی رو میتونم جواب بدم رفتم سر جلسه و... هیچ گــُلی نتونستم بزنم به سرم. خوب این ترم هم دیگه گندش در اومد زدن انداختنش بیرون. باز به یکی از بچه ها زنگ زده میگه سوالا رو من طرح میکنم، 200 میدم سوالا رو. یکی نیست بگه آخه مردیکه پررو دیگه انداختنت بیرون پول لازمی چرا یقه دانشجو رو گرفتی؟! ول کن جون بچه‌ات که هر روز به جونش میومدی قسم میدادی به ما!

خلاصه خدا کار هیچکسی رو گیر کس دیگه ای نندازه. البته اینی که گفتم مثل اینه که بگم انشاا... به هر مسی دست بزنیم طلا بشه که فعلاً امکان نداره ولی حداقل نیت آدم رو نشون میده.

البته کار ما هنوزم که هنوزه سر زندگی گیره. یادش بخیر خالم از یجای دووووری اومد پیش ما بعد یروز داشتم چایی دم میکردم اومد گفت تو هم چقدر تنبلی، برو یکار پیدا کن یه ماشین بگیر بعد دو سه سال پولاتو جمع کن یه خونه بگیر بعد یه دوسـت دخـمل خوب پیدا کن و زندگیتو بکن، به همین آسونی! منم یکم فکر کردم... به خودم، به آیندم، به پیدایش جهان، به چایی که داشت دستم رو میسوزند و چرا از گربه ها خوشم نمیاد و پی بردم واقعاً مشکل از خودمه. هیچی دیگه الان متحول شدم دارم یکی از کارایی که گفت رو انجام میدم. معمولاً نیت آدم پاک باشه، "هیچ آداب و ترتیبی مجوی" میشه.


من برم یه لیوان دیگه چای بریزم برای خودم...

۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Weekend

منوچر

۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Weekend