دیروز بر روی ایوان نشسته بودم و پیش پای شما دیشلمه ای نوشجان میکردم که و پیش خودم به اینده دور و نزدیک خودم فکر میکردم که ناگهان یکی اومد رو خط. دیدم ابی هه. حالا ایشون باید میومد روزمونو خراب کنه؟ خلاصه شرط ادب رو پیش گرفتم و سریع جواب دادم.

- الو حمید!

- جانم ابی جووون بگو.

- چطوری حمید. خوبم، خوبی؟ چخبر؟ خانم‌ بچه ها خوبن؟ چکار میکنی؟ پیدات نیست؟

- والا...

- اصلا خیلی نامردی پیدات نیست اصلا خو چیکار میکنی مرد مومن؟

- من که همیشه هستم تویی که...

- اصلا میدونی دیشب خوابت رو دیدم. از اون موقع اصلا میگم هی زنگ بزنم به این حلال زاده حالا اون نامرده خبر نمیگیره من چی؟ خبر بگیریم ازت ببسنیم مردی زنده ای؟

- چه سعادتی!

- اره دیگه رفاقت هم رفاقت قدیم. الانیا همش سوسول بازیه. یادته میرفتیم با هم کل خوابگاهو خراب میکردیم رو سر بچه ها؟ چه دورانی بود!

- اره یادش بخیر.

- با جعفر میرفتیم بیرون پارک یادته کفتر بازی میکردیم؟ یادش بخیر یکیش ولکنت نبود عین دیوونه ها پیچید بهت!

- خو دیگه الان...

- هی حرف از جعفر شد پسر هفته پیش فوت شد. میبینی پسر چه دنیای پستیه... الان کبوترش تک و تنها شده ۳ تا جوجه هم داره!

- عجب حیف واقعا اوج جوانی... حالا چطور شد فوت شد؟

- هیچی دگ اور دز کرد دگ! دون اش زیاد شد نتونست نگه داره ترکید!

- عجب!

- اره خو. مواظب خودت باش. راستی حمید یه چیزی...

- جانم جون بخواه!

- یه مقدار دستم تنگه داری قرض بدی سر برج حساب میکنم!

- والا...

- بخدا اگه لازمم نبود رو نمیزدم بخدا!

- چقدر میخوای حالا؟

- یه مقدار ناچیز ۲۳ مشت!

- ۲۳ مشت؟ داداش شرمنده...

- داداش من من میدونستم رومو زمین نمیندازی اومدم سراغت دگ سر برج حتما حساب میکنم دگ.

- ۱۰ مشت میتونم بدم.

- داداش....

- ۱۵ مشت خوبه؟ بخدا برا زمستونم من ۸ مشت دارم فقط.

- داداش نوکرتم. تو کدوم سوراخ قایم کردی حالا؟

- برو خونه قبلیمون اونجا ۱۵ تا هست.

تا اینو گفتم ابی از رو سیم تلفن پر کشید و رفت... منم رفتم ادامه دیشلمه ام که یهو صدای بق بقوی عشقم بالا کشید. دیدم داره کفگیر میکشه میگه پاشو برو پارک پایین ۴ تا دون بیار مردیم! منم باشه ای گفتم و رفتم تو پارک تا چند تا سر پیدا کنم، صاف برینم روشون شاید دلم خنک شد و ۳۴ مشت جعفر و ۱۵ مشت ابی برگرده تو جیبم!