مریخ‌حمله

کمیک استریپ و مطالب گاهی درمیان

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۷ ق.ظ Weekend
تهرانجلس! نگاهی به فیلم لس آنجلس تهران

تهرانجلس! نگاهی به فیلم لس آنجلس تهران

چند وقت پیش شنیده بودم سریال هیولا چند قسمت اولش اومده و رفتم قیمت بگیرم دیدم خیلی گرون تموم میشه. برای همین رفتم و آپارات فیلمو رو شارژ کردم و دوباره رفتم تو نخ فیلمهای ایرانی! البته فیلم و سریال های خارجی هم بود ولی که آپارات فیلمو میره تا فیلم و سریال خارجی ببینه؟ حتی دیگه روبیکا هم تو فیلم و سریال دوبله نون آپارات فیلمو رو سنگ کرده چه برسه کلی سایت دیگه.

خلاصه رفتم سراغ این فیلم:

LosTeh

فیلم جالبی به نظر میاد. پرویز پرستویی، مهناز افشار، گوهر خیر اندیش و ژوبین رهبر؟؟؟ بازیگر تازه؟ بزارید سرچ کنم:

نقل از کوکا coca.ir

" ژوبین رهبر به انگلیسی zhubin rahbar در16 آگوست 1977 در لس آنجلس، کالیفرنیا آمریکا متولد شد.

پدرش علی رهبر و مادرش ناهید رهبر هستند.

یک خواهر به نام آبین رهبر دارد.

قد او 180 سانتیمتر است.

ژوبین دوران مدرسه را در پالو آلتو، کالیفرنیا گذراند و در دبیرستان توانست جایزه بهترین بازیگر جوان در رشته تئاتر را به دست آورد. پس از موفقیت در رشته ی تئاتر به لس آنجلس نقل مکان کرد تا در رشته ی بازیگری در دانشگاه پلی هاوس، تحصیل کند. او به عنوان استدآپ کمدین در آمریکا فعالیت می کند. "

مرسی کوکا پس قدش 180 سانته!

و البته ماهایا پطروسیان! خانم پطروسیان رو که دیدم یاد رامبد جوان افتادم. یادتونه یزمانی توی ایران لاغر بود؟ اگه یادتون نمیاد شاید سنتون قد نمیده ولی به هر دلیلی بزارید یادتون بندازم!

خو فیلم عجیب شروع میشه و عجیب تموم مشه. مهناز افشار هم نمیتونه بهش کمکی کنه. واقعاً کاراکتری که مهناز افشار بازی میکنه رو میتونستن به یه اکسترا بدن بازی کنه. البته خانم افشار مثل همیشه لبخند میزنه و بازیگری خودش رو به بهترین نحوی که میشه، انجام میده ولی واقعاً فیلم نامه یجور برای اون شخصیت خیلی کچل و کم محتوا میاد. شاید چیزی از فیلم نامه کم شده؟
و پرویز پرستویی! با اینکه بهترین بازی تو فیلم رو داره (با چندین نقش) بعضی جاها معلومه صبحونه نخورده جلو دوربین میاد و یکم بی حوصله است.
خانم خیر اندیش هم نقش همیشگیش یعنی خانم خیر اندیش رو بازی میکنه! هر چی میخواید بگید، بگید ولی این نقش کهنه نمیشه. این یه قانونه!!
ژوبین رهبر هم که قرار هست نمک فیلم باشه ولی بیشتر جاها مضحک دیده میشه. کلاً بازیگر سعی خودش رو میکنه ولی بازم فیلم نامه انگار کوتاهی کرده. البته اینبار فکر نکنم چیزی از فیلم نامه کم شده باشه.
و خانم ماهایا پطروسیان...
"... ولی دافیه!" -آیدا (مهناز افشار)
خیلی خوش لباس و شیک بود و یکمی هم... صبحونه زیاد خورده بود؟! :دی  بقول این فیلم "لایک!"
جدا از شوخی بازیگریشون رو بخوبی انجام دادن. ولی بازم فکر میکنم با توجه به فیلم نامه ای که بهشون داده شده خیلی خوب کار کردن!

تا حالا دیدید به چی بیشتر گیر دادم؟ فیلم نامه! خوب من خبر ندارم چقدر از فیلم کم شده یا بهش اضافه شده ولی واقعاً کارگردانی هم در حدی نیست که به فیلم نامه کمکی بکنه. و میدونید مشکل کجاست؟ داستان و کارگردانی و تهیه کنندگی با یکنفر بوده به نام خانم تینا پاکروان! خوب معلومه این فیلم بیشتر یه فیلم شخصی بوده. علایق و خواسته ها یکنفر بوده و تایید همون نفر پاش بوده. پس میشه گفت نقدش یکم بیهوده میاد!
بنظرم این فیلم فاجعه نیست (بقول گفته منتقدین) ولی لودگی زیادی که در بیشتر جاهای فیلم هست ضربه زیادی بهش میزنه ولی بیاین صادق باشیم بیشتر فیلم های کمدی ایرانی لودگی خاص خودشون رو دارن! فکر کنم بیشتر بازیگرای این فیلم موقع خوندن فیلم نامه شاید همین فکر رو داشتن!
۳۱ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Weekend

در رابطه با آینده

بچه که بودم هر روز یروز خوب برای بازی و تفریح بود. با اینکه خانواده کلی بی پولی رو گذروند ولی باز روحیه ما بچه های اون زمون خیلی قوی بود و با یه لاستیک و چوب یا یه بستنی لیوانی خالی یا 4 تا کارت بازیکنان فوتبال سرگرم می‌شدیم. هر روز خونه یکی از دوستامون بودیم یا میرفتیم تو کوچه بازی. هر روزم همسایه میگفت بار آخریه که توپ اتون رو بهتون میدم! چه دورانی بود... مثل الان نبود.

هر چی بود و نبود گذشت و خوش گذشت. روانشناسا (عجب کلمه ای شد!) میگن یکی از علایم افسردگی، یاد کردن از گذشته هست و اینکه برای گذشته هی "آه کشیدن". با این اوصاف میتونم بگم کلی افسرده می‌شناسم!

۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۵۵ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Weekend

چای تازه دم

دیروزی ها خودشونو کنترل کنن. من فردا بهشون رسیدگی می‌کنم.

۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۴۵ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
Weekend
دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ب.ظ Ajez
روح درمانی

روح درمانی

روزهایی در زندگی می آیند که انسان احساس پوچی خاصی دارد، یعنی انسان احساس میکند هیچ راهی برای بازگشت ندارد به طوری که حتی اگر با تمام وجود در دست به آب حرامی خارج کنید حس رضایتی حاصل نمی‌شود.

آن زمانیست که آدمی احساس میکند تمام موجودات عالم از وی جلوتر هستند و راه های ترقی را طی میکنند و وی تنها موجود متهم و محکوم به زجر روحی است. چه خانواده چه پدر چه زن برادر همه تو را تحقیر میکنند، نه با زبان مستقیم که با زبان چشم!

حال در این زمان بغضی در گلوی آدم از درون روح را می‌سوزاند...


"قدیمای چای یه طعم و مزه دیگه‌ای داشت..." -weekend

اما در این احوالات راه حل چه میتواند باشد؟

شخصی که نه معدل خوبی دارد نه قیافه خوبی نه هوش خوبی اما میداند، او میداند چه چیز هایی باید داشته باشد تا مثل دیگران باشد . همین دانستن این که شاید نقص هایی دارد گاهی وقتا بدتر است.(البته هیچ کدام از موارد نام برده شده نقص نیست)
از نظر ما دانستن خود نشانی بر برتری او میباشد......!
اما آیا نظر ما برای او مهم است؟
او به راه حلی شخصی احتیاج دارد...

حال راه حل چیست؟

  1. ابتدا انگشت میانی دست راست را به همراه دست چپ به سمت بقیه مردم که شما را تحقیر میکنند بگیرید.
  2. با تمام فشاری که میتوانید حرف "ف" را تلفظ کنید.
  3. شروع کنید به مسخره بازی در آوردن .
  4. گه‌گاهی به آخرت و عدالت خدا فکر کنید چرا که به شما امید میدهد دیگران برایتان مهم نباشند.
  5. سعی کنید روی چیزی که باعث پس رفتتان شده تف بیندازید.
  6. تف را جوری بیندازید که خلت هم به همراه آورد.
  7. بعد از تف با پیراهن افراد تحقیر کننده شقیقه تان که حالا عرق کرده پاک کنید.
  8. به مدت 10 روز هرکاری که دوست دارید به طوری انجام دهید که از آن زده شوید.
  9. به روی تف خشک شده قبلی دوباره تف کنید تا جای آن خشک نشود.
  10. مراحل بالا را از مورد 9 تا 1 برعکس انجام دهید.(پیشنیاز: تف)
  11. با طرف دیگر پیراهن مسخره کننده یا آستین وی دهانتان را بعد از هر وعده تف ، پاک کنید.
۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۹ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Ajez

خرید

من میرم فعلاً اضافه کاری!

۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۵۶ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Weekend
شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۳۷ ب.ظ Weekend
راهنمای جان سالم بدر بردن یگ گیمر در ایران

راهنمای جان سالم بدر بردن یگ گیمر در ایران

با سلام خدمت تمام گیمر ها. از اونجایی که گیمینگ در ایران داره جای ورزش مفرح خیابون متر کردن رو میگیره و افزایش مشکلات گیمینگ در این زمانه، بهانه ای دیدم که مرجعی در مورد survival زندگی و مشکلات این قشر خیلی شکننده گرداوری کنم.


مبحث اول: دوتا 2 و لول


روز اول

شما بعد کلی خواهش دوستان و اشنایان وارد یکی از این دوتا میشین. خیلی راحت یه کپی از بازی میگیرید میزارید رو سیستم و اولین مشکل... جا ندارید! بعد کلی دل کندن از یکسری فیلم و سریال خاکبرسری و انیمههای گل تو سری بالاخره بازی رو کپی میکنید ولی اجرا نمیشه. بعد کلی زنگ زدن و برق انداختن همون دوستان و اشنایان بازی اجرا میشه و بعله داخل بازی که میخواید برید میفهمید باید ثبت نام کنید... اوه مای گاد کی انقدر حوصله دنگ و فنگ رو داره. باز دوستان اشنایان براتون اکانت میسازن و بعد گرفتن کد تایید از بین کلی هرزنامه ایمیلتون وارد بازی میشید و... بله یساعت پیش اپدیت 3 گیگی برا بازی اومده. :wt* man


روز دوم

بعد اینکه دوباره بازی اپدیت شده رو کپی کردین وارد بازی میشید و بالاخره بازی شروع شد؟ "نه! هنوز بازی کردن رو بلد نیستی نوب سگ!" بقل دستی شما با صدای  گوشخراش گفت!

خو کاری نداره یاد میگیرم. بعد انجام 20 دقیقه مپ تمرینی و در و دیوارو کلیک میکنید. خو حالا بازی رو یاد گرفتم و میرید داخل بازی و با دریایی از کاراکتر روبرو میشید. خواهرتون با شوق فراوان پیشنهاد میکنه اون دختره مو بور که اتفاقا لباس قشنگی هم پوشیده انتخاب کنید. البته بین خودمون بدون پیشنهاد شخص ثانی هم شما با عظم راسخ باز همون انتخاب رو میداشتید. بهرحال لیلی تون رو انتخاب میکنید و مجنون وار به صفحه لود نگاه میکنید. چند نفر میبینید با نام های "یور مامز *وسی" یا "اسمش اند پس" و یا "یوراینس -اورانوس- دیسترویر" و به انتخاب اسم خودتون که صادقانه گذاشتید جعفر شک میکنید و قول میدید دفعه بعد با اسم "جی جی دی اسکولر" یا "جافری کلفت" وارد بازی شید!

نمیدونم چه کاریه تا وارد بازی میشید تو صورت همه میکوبید که ایرانی هستید. البته ایران سرای من افتخار من و همه بهش افتخار میکنیم ولی اول بازی دعوا سر اینه که کی بره مید -وسط- و ایرانی بودن شما در اولین مردن به شما گوشزد میشه... که کار جالبی نیست.

اواسط بازی به شما میگن فیدر یا نوب و یا  شت فور برینز که البته هر دفعه شما میگید ساری مای فرند مای نیم ایز جعفر! همون بازی اول چند نفر ای اف کی میشن و چند نفر با حرف های گهربار بازی رو ترک میکنند. و شما میمونید و مینیون ها یا کریپ ها. از این جا به بعد هست که شما از بازی نا امید میشید و میخواید دیسکانکت کنید که با پیامی از طرف بازی رو برو میشید که ترجمه اش میشه در صورت دیسکانکت شما را مورد عنایت قرار خواهیم داد! شما درخواست رای گیری برای اعلام شکست میکنید ولی یاران شما یا قبول نمیکنن یا اصلا توجهی ندارن. ای اف کی هم که نمیشه کرد... و در این موقعیت شما میمونید چیکار کنید که خواهر شما از راه میرسه و با واگذار کردن بازی بهش خودتونو خلاص میکنید.


روز سوم و روزها بعد:

چند روزی گذشته و شما از اون کابوس راحت شدید... ولی چیز عجیبی رو احساس میکنید... خواهر شما سر زده میاد تو اتاق و شما در اوج مدیریت بحران لپتاپ رو میبندید. وی هندز فری شما رو از گوشتون میکنه و وقتی شما دلیل اش رو جویا میشید با واژه های بیگانه ای مانند: "گت رکت نوب" و یا "زوکا بلیات" رو برو میشید. شما حیران از اینکه الان چه اتفاقی افتاده لپتاپ رو باز میکنید و صدای فریادی از لپتاپ تا اونور کوچه میره.

حالا ابروی شما هیچ... هندزفری شما چه شد؟ 

۱۴ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۳۷ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Weekend

دونه دونه دونه

دیروز بر روی ایوان نشسته بودم و پیش پای شما دیشلمه ای نوشجان میکردم که و پیش خودم به اینده دور و نزدیک خودم فکر میکردم که ناگهان یکی اومد رو خط. دیدم ابی هه. حالا ایشون باید میومد روزمونو خراب کنه؟ خلاصه شرط ادب رو پیش گرفتم و سریع جواب دادم.

- الو حمید!

- جانم ابی جووون بگو.

- چطوری حمید. خوبم، خوبی؟ چخبر؟ خانم‌ بچه ها خوبن؟ چکار میکنی؟ پیدات نیست؟

- والا...

- اصلا خیلی نامردی پیدات نیست اصلا خو چیکار میکنی مرد مومن؟

- من که همیشه هستم تویی که...

- اصلا میدونی دیشب خوابت رو دیدم. از اون موقع اصلا میگم هی زنگ بزنم به این حلال زاده حالا اون نامرده خبر نمیگیره من چی؟ خبر بگیریم ازت ببسنیم مردی زنده ای؟

- چه سعادتی!

- اره دیگه رفاقت هم رفاقت قدیم. الانیا همش سوسول بازیه. یادته میرفتیم با هم کل خوابگاهو خراب میکردیم رو سر بچه ها؟ چه دورانی بود!

- اره یادش بخیر.

- با جعفر میرفتیم بیرون پارک یادته کفتر بازی میکردیم؟ یادش بخیر یکیش ولکنت نبود عین دیوونه ها پیچید بهت!

- خو دیگه الان...

- هی حرف از جعفر شد پسر هفته پیش فوت شد. میبینی پسر چه دنیای پستیه... الان کبوترش تک و تنها شده ۳ تا جوجه هم داره!

- عجب حیف واقعا اوج جوانی... حالا چطور شد فوت شد؟

- هیچی دگ اور دز کرد دگ! دون اش زیاد شد نتونست نگه داره ترکید!

- عجب!

- اره خو. مواظب خودت باش. راستی حمید یه چیزی...

- جانم جون بخواه!

- یه مقدار دستم تنگه داری قرض بدی سر برج حساب میکنم!

- والا...

- بخدا اگه لازمم نبود رو نمیزدم بخدا!

- چقدر میخوای حالا؟

- یه مقدار ناچیز ۲۳ مشت!

- ۲۳ مشت؟ داداش شرمنده...

- داداش من من میدونستم رومو زمین نمیندازی اومدم سراغت دگ سر برج حتما حساب میکنم دگ.

- ۱۰ مشت میتونم بدم.

- داداش....

- ۱۵ مشت خوبه؟ بخدا برا زمستونم من ۸ مشت دارم فقط.

- داداش نوکرتم. تو کدوم سوراخ قایم کردی حالا؟

- برو خونه قبلیمون اونجا ۱۵ تا هست.

تا اینو گفتم ابی از رو سیم تلفن پر کشید و رفت... منم رفتم ادامه دیشلمه ام که یهو صدای بق بقوی عشقم بالا کشید. دیدم داره کفگیر میکشه میگه پاشو برو پارک پایین ۴ تا دون بیار مردیم! منم باشه ای گفتم و رفتم تو پارک تا چند تا سر پیدا کنم، صاف برینم روشون شاید دلم خنک شد و ۳۴ مشت جعفر و ۱۵ مشت ابی برگرده تو جیبم!

۰۲ آذر ۹۶ ، ۰۱:۳۸ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Weekend

دیگه برای گیمینگ پیر شدم؟

روزی روزگاری پسری بود. کارش شده بود بازی کردن کانتر و بتل و دوتا و دیابلو و هر کوفتی که گیرش میومد. هر روز پشت سر هم هی بازی میکرد و خیالش نبود دبیرستان و دانشگاهش چطور داره میگذره. روزها میگذشت و فرگ میکرد. سالها میگذشت و آلتیمیت می انداخت گادلایک و هولیشت میگرفت. و همینطور که زمان میگذشت پسر به پتک چپش هم نبود. یزمانی پول کم میاورد سر سیستمش، موقت میرفت سر یه کاری و همین که پولش جور میشد میزد بیرون و میگفت استخوان لگن لق کارفرما. دیگه همه داشتن بهش میگفتن معتاد بازی شدی ولی پسر هر روز داشت با دوستاش بازی میکرد و تیم اسپیک میچتید و استیم خرید میکرد و ایندفعه به پتک راستش هم نبود!! برای اون هر روز که وارد بازی میشد با دوستاش جمع میشد و نوب ها رو اسکول میکرد و اسکراب ها رو کیک. اگه احساس نیاز خصی هم داشت یه فیل هوا میکرد و هیتلرمی شکوند! وضعیتی بود.
همین که دانشگاش تموم شد دید نه پدر رزمنده داره نه بسیج فعاله نه شغل آزاد. باید یا می نشست با مار اش ور بره و با پتکش کشک بسابه یا بره خدمت. هیچی دیگه گفت به مار ام میرم سربازی بعد بقل خونه ام می افتم حالشو میبرم دوباره نوب ها رو اسکول میکنم.
دستش بشکنه سرش دو نصف بشه رفت دفترچه فرستاد. بعد اندی مدت نامه رسید که افتاده پدافند هوایی سمنان.
و در همین موقع بود که پسر فهمید بگ... بفنا رفته!!
"پدافند؟" پسر به خودش گفت... "پدافند چه کوفتیه؟" دوستاش هیچکدوم خبر نداشتن. یروز رفته بود پنیر بخره بهش گفتن "پدافند چیز خوبیه میشینی هواپیما رد شد میگی یکی رد شد!" عجب! چه کاریه؟ کی انقدر بیکاره از این کارا کنه؟! ولی پسر پتکشم براش بدرد نمیاورد و باز سر گیم بود.
...
بالاخره زمان فرا رسید پسر کچل کرد رفت سمنان.
اما این داستانیه برای یه پست دیگه...
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۱ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Weekend

یه روز خوب برای پای!

۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Weekend

چگونه یک روشن‌فکر اینترنتی باشیم

خوب هر کاری داشتین تموم شده. ناهاری رو کم نمک بوده خوردین اما دوستش داشتین. اون دلستری که اینبار بجای نوشابه همیشگی خریدین دیگه مثل قبل خوش مزه نبوده. بهتره یه مارک دیگه شو بخرین. البته شاید با یکم یخ درست بشه، نه؟
میرین سر لپ تاپ و اون داغون رو باز می‌کنید. همم آره لپ تاپ دوستتون که اونروز تازه خریده بود واقعاً شما رو به فکر انداخته. ولی شما آدم هوشمندی هستین و این لپ تاپ رو برای مصارف کاری تون خریدین. پس سعی میکنید بهش فکر نکنید.

خوب به اینترنت وصل می‌شید... یا اینکه... وایسا... وایسا... سیگنال که اوکی هست. کسی دانلود داره؟ نه؟ نه، کسی مصرف نداره. مصرف شما الان خیلی ضروری هست وسریع باید به کارتون برسید. این کندی اینترنت هم رو اعصاب آدم راه میره. ولی شما سعی میکنید ریلکس باشید و به دلستر یخدارتون فکر می‌کنید. به اینکه چقدر بیمزه نخواهد بود و به اینکه جای نخواهد بود باید یچیز دیگه میگفتم ولی شما که دارین اینو میخونید دیگه اینقدر گیر ندید. و به این فکر میکنید که الان که زمستونه کی دلستر یخدار می‌خوره که شما دارین می‌خورین آخه؟ و به اینکه 3 تا که چطور تو جمله میره؟! ولی یادتون میاد که شما آدم هوشمندی هستین و این کار شما دلیل داره. پس سعی می‌کنید فوکوس باشید.
اینترنت اومد. راحت و بی دردسر و بیزحمت و آب خوردن و به آسانی فشردن یک دکمه میرید تو سایت مورد علاقه تون و شروع به خوندن می‌کنید.
یه خبر اینجاست... هووم. در مورد تکنولوژی ـه! تیترش که جالبه. خو از هر پاراگراف خط اول و آخر رو می‌خونید و رو بقیه لیز می‌خورید و اون پایین قسمت نظرات هست. معمولاً آدمی نیستین که نظر ارزشمندتون رو برای چند تا بیسواد بزارین بخونن ولی؛ این دیگه چیه؟ اینا چی دارن میگن؟ اصلاً اینا حالیشون نیست دارن در مورد چی حرف میزنن! خو لازمه که بنشونیدشون سر جاشون.
آه... احساس خوبی بود. خیلی خوب جوابشو دادید. برای اینکه معلوم شه شما سواد دارین و با فرهنگید به آخر نظرتون مردیکه بیسواد رو اضافه کردید و برای اینکه از شما بترسه و جوابتون رو نده از لحاظ روانشناسی تحلیلش کردید و با ریشه یابی فهمیدید مشکل از خانواده ـش بوده.
خوب یکم گرمتونه. ولی شما دلستر یخدارتون رو دارید!
چند نفر جواب دادن. درود بر تو باد. ممنون وظیفم بود. دیگه ما جمعشون نکنیم کی جمعشون کنه.
خوب یکی دیگه نظر داده... چه چرندیاتی نوشته! من کلی تحقیق کردم و پست اینترنتی خوندم تا این نظر پربار رو بدم! بزار ببینم با این موضوع که ربطی به مطلب نداره چطور برخورد میکنه. خوب نه چیزی بارش نیست. دوستام هم دمشون گرم کلی از من حمایت کردن. دمشون گرم باید بعداً مهمونشون کنم... بجز جاسم. از جاسم خوشم نمیاد. مردیکه بیسواد دهاتی بیشعور همراه با مشکلات خانوادگی!
همم. این یارو با یسری دلایل داره نظرم رو رد میکنه... هه... دیراومدی جناب من لایک پستام بیشتره!
خوب شما میرسید به نوشیدنی تون و فکر میکنید چقدر اتاق گرمه. دلستر یخدار هم جواب گو نیست. پنجره رو باز می‌کنید! خیلی راحت و با کمی فکر مشکل رو حل کردید آفرین بر شما.
به این فکر می‌کنید که چرا هیچ کس مثل شما نیست. چرا هیچ کس شما رو درک نمی‌کنه. به پسر خاله تون فکر می‌کنید که گیتار زدن بلده ولی شما دارین رو گیتار برقی... ببخشید الکتریک گیتارتون کار می‌کنید و مطمین هستید بزودی نت زدن رو یاد می‌گیرید و روی پسرخاله آکورد زن تون رو کم می‌کنید. بهرحال شما قدرت یادگیری و گیرش بالایی دارید، برعکس بعضی‌ها!
بهرحال زمستون طولانی رو پشت سر گذاشتین. میرید و بخاری رو بالاتر می‌کشید.
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Weekend

احساس می‌کنم پیر شدم

یادش بخیر ما هم یه زمانی بچه بودیم. شاد و شنگول، بشّاش و چابک غمی جز مبادا یکار بد-بد کنیم و ننه مون با دمپایی پوست از سرمون نکنه نداشتیم.
میرفتیم اینور زیر آفتاب و بارون بعد میرفتیم اونور. دوچرخه داشتیم لاچرخش یه لیوان پلاستیکی میزاشتیم میشد هیوندا!
یه همسایه داشتیم بیچاره هر روز توپمون از کوچه تو خونش می‌افتاد و همیشه طی مذاکرات حساسی توپ دولا و در مواردی 3لا رو سالم تحویل میگرفتیم.
کلی هم سن داشتیم. چوب داشتیم!! کلی درخت و برگ داشتیم. یه سوباسا با دوقولوهای افسانه ای داشتیم که جفتشم من نمیدیدم! البته همون موقع هم که میدیدم خیلی باحال بودن. ساعت 5 کارتون و یه خانوم مجری بود که دلم می‌خواست سریع تر نصیحتاش تموم شه بشینیم کارتون رو نگا کنیم. ببخشید خانوم مجری ولی بین منو کارتونم نباید فاصله بندازی! یه روز، روز کودک بود و شب تا صبح کارتون. بازم سوباسا و عموش که بعداً رو شد که لامذهب عموش نبوده کاراگاه گجت و تام و جری تکراری و...

اینا همه گذشت... نسل قبلی هم زحمت کشیدن و الان شاهد یه نسل جدید هستیم که تو یه کلمه اونور آبی میشه خلاصه اش کرد: swag

آخه یکی نیست بگه مگه 25 سال پیش اصلاً وجود داشتی تو؟
 
حالا بیاید بررسی کنیم. نسل جدید چه امکاناتی داره که ما نداشتیم؟ اینترنت. بعله، بعـــــله! همین نت ایی که منو شما آلان روش هستیم مثلاً آنلاین رو عرض می‌کنم!
بچه صبح که از خواب پامیشه سماور رو روشن نمیکنه که! دستاشو با آب نمیشوره که! میخوره پپسی نمیگه مرسی که! میره سر اینترنت، کسی هم بالا سرش نیست، خودشم کنجکاو و میره 4 تا راز بقا میبینه، چند ایمیل مشکلات ننه‌باباش بهش اسپم میشه و کلاً حرفه ای تر از من و شما میره تو محشر. حالا یکی بیاد جلو دهن اینو بگیره! مامانه هم ایشونو لا دستمال کاغذی میزاره نه بهش نه میگه نه اخم میزنه اعصاب منو و شما رو یکی میکنه. واقعاً یه بچه کارنامه ی ننه و باباشه!
*فشار اعصاب بالا رفت، یه ده دقیقه استراحت*
خو کجا بودیم، آره بچه که بودیم کتک کاری میکردیم، میزدیم، میخوردیم. بچه های شر بودن. یسری هم داداش بزرگ داشتن میومدن به ما زور میگفتن. الان که میبینم میفهم بچه های الانی با قدیمی فرقی ندارن. اون زمان هم خوب و بد داشتن و الان هم دارن. البته میگن بچه بد وجود نداره و اون ننه‌بابا هستن که بچه رو اینطور بزرگ میکنن.


 - خیلی زیاد بود نخوندم: شیر همون شیره، دمشو بریدن! 0o
۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Weekend