مریخ‌حمله

کمیک استریپ و مطالب گاهی درمیان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازی» ثبت شده است

چگونه خوب زندگی کنیم؟

روزانه با هزار مخالفت مواجه میشوم، با هزار مشکل که انگار مخالف مسیر تو و فقط تو قرار دارند.اما همه وهم هستند، یعنی اگر جور دیگر به آنها نگاه کنید آنها هم جور دیگر به نظر میرسند.
یک لحظه به آخرین مشکلی که با آن مواجه شدید فکر کنید...
درسی از یک دوست گرفتم و آن به شخصیت و طرز رفتار او برمیگشت، او همیشه خودش را از قصد به چالش می انداخت و از به انجام رساندن این چالش ها چنان لذتی میبرد که گاهی باعث حسودی من به او میشد.من هم سعی کردم همان رویه را پیش بگیرم و بعد از مدتی فهمیدم چه لذتی را تا به آن زمان از دست داده بودم.
لحظه ای تصور کنید که تصمیم بگیرید امشب تا صبح بیدار بمانید و کاری که تا به حال انجام نداده اید انجام دهید.مثلا تا صبح خیره شدن به ماه(البته شاید عملی نباشد) اما منظورم این است که حتی فکر کردن به آن هم حس هیجان خاصی در بدن پدید می آورد و کسی نمیتواند منکر آن شود.
شاید برای بعضی از شما خاطره اولین دفعه ای که مثلا بعد از 5 سال تصمیم گرفته اید شنا کنید مثال خوبی باشد.
هدفم در آوردن چنین مثال هایی بیان اینست که انسان همواره دوست دارد زندگی را به بازی بگیرد و با حل چالش های آن مثل حل پازل از آن لذت ببرد.
پس نتیجه ی شخصی خودم اینست که چه ترسی از نتیجه وجود دارد وقتی در طول انجام کاری لذت برده اید؟
همواره خود را در چالش بیندازید.از این که کامپیوترتان ویروس بگیرد نترسید، از این که 1 ماه به حمام نروید و از خودتان چندشتان شود نترسید، از اینکه مثلا روزی به جای آنکه با بقیه به جایی بروید تنهایی به جایی بروید نترسید،از اینکه به مکانی نا آشنا بروید و با افراد آنجا به گفتگو بپردازید نترسید،از اینکه آبرویتان شاید روزی برود هم نترسید.... در آخر تمام این مسایل، چه قرار است رخ بدهد؟
اگر مجازات انجام این کار ها مرگ بود آنوقت جای تردید باقی میگذاشت اما واقعا چنین چالش هایی چه تاوانی دارد؟ هیچ، جز این که تجربه هایی جدید به تجربه ی قدیم شما اضافه میشود و شاید حتی از آنها لذت ببرید.
این مساله درباره همه چیز صدق میکند:اگر تا به حال درس نخوانده اید، خب بدون در نظر گرفتن نتیجه و حرف دیگران و بدون لج کردن و با شهامت یکبار چالش انجام آن را امتحان کنید تا ببینید این کار از انداختن آشغال ها به دم در سختتر نیست(!) و تنها عاملی که شما را از انجام آن باز میدارد این حس است که فکر میکنید آنرا برای خودتان انجام نمیدهید و مثلا برای خوشحالی والدین درس میخوانید (!).
اجازه دهید کمی با زبان خودمانی تر سخن بگویم....
بارها برای خودم که یکی از تفریحاتم بازی های رایانه ای است پیش آمده که از بازی هایی که در آن نوعی پیشرفت با وجود سختی وجود دارد خوشم می آمده.دوست داشته ام امتیازاتم و افتخاراتم در این بازی ها را همه ببینند
یا مثلا بازی هایی که در آن شما انواع "skill" را بدست می آورید بسیار جذاب است.
حال یک راه حل جالب وجود دارد. چرا شما به خودتان به دید یک شخصیت بازی که نیاز به پیشرفت دارد نگاه نمیکنید؟
خود را مثلا شخصیتی تصور کنید که نیاز به "upgrade" کردن "skill" در "درس" دارد تا بتواند مسایل مربوط به آن مرحله را حل کند. یا مثلا نیاز به "skill" روابط اجتماعی دارد تا بتواند با دیگران بهتر رابطه برقرار کند و یا به عنوان مثال نیاز به "skill" بدن قوی دارد تا بتواند جذاب تر شود و یا هر چیز دیگر. تنها تفاوت "بازی های رایانه ای" که شاید دلیل جذابتر شدنشان نسبت به "بازی زندگی" میشود زمان رسیدن به آن موفقیت هاست، وگرنه چه کسی میتواند منکر اقتباس بازی های رایانه ای از زندگی واقعی شود؟
راه حلی که به ذهنم میرسد و خودم آنرا تقریبا به کار بسته ام و از آن لذت میبرم این است که شما نیاز دارید سناریو بازی زندگی خودتان را خودتان بنویسید و خودتان تنظیم کنید، دقیقا مثل "mission" هایی که در یک بازی وجود دارد و در آن شما باید دانه به دانه آنها را بگذرانید و تیک آنها را هم ببینید.
خب حال این امر چه فرقی با زندگی خودتان دارد؟
از خود یک شخصیت بسازید و طبق یک سناریو، "mission" هایی که در طول روز دارید را به بهترین نحو و با بالاترین "score" انجام دهید تا کم کم به پایان "گیم پلی" بازی در آخر روز برسید.به ترتیب همین کار را در روز بعد انجام دهید و گهگاهی سر زدن به مریخ حمله را هم جزو "mission" ها قرار دهید :)
دیگر انسان چه چیز بالا تر از این میخواهد؟
امیدواریم این راهکار عملی و علمی که توسط دانشمندان سایت تهیه شده و تماما علوم  و تکنیک های مربوط به مریخ (استاد بزرگ، ابوطراق جرزبندی) هستند به کارتان آیند... :)
با سپاس
۲۲ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۱۲ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Ajez
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۰ ب.ظ Ajez
مطلبی که باید خیلی قبل‌ها گفته می‌شد!

مطلبی که باید خیلی قبل‌ها گفته می‌شد!

درود

من دوباره بعد از تبدیل شدن به فسیل دوره اولیه انسان جدیدی زیر یک قد بلند(نعو آندر تال) برگشتم .هر روز ضایع تر از دیروز. راستشو بخواید زندگی دیگه اون کیف گذشته رو نداره ما هم دیگه پیر و فرتوت شدیم.

از شما چه پنهون این یه رازه که نمیتونم بگم! دیگه منو تو هیچ جا محل نمیدن! کم کم داشتم نا امید میشدم که یک روز یک اشعه‌ی زیبا و پر تلاطم از سمت مغرب به مشرق می‌تابید!

پیر مردی سپید مثل رنگ بر عکس ذغال جلوم ظاهر شد. من که در حال شیک بودم (میلرزیدم) با خودم گفم این چیه؟ چه سوال مسخره‌ای! گفتم به احتمال 53.569 درصد جناب Angel of death اومده دیگرانو از دست من راحت کنه. اما مرد که اگه پاچشو حساب نکنیم 45^5 برابر عدد پی بود!؟(چی گفتم؟) رو به سمت من کرد.

من که دیگه داشت یه هاله ی نور شبیه ****** تو شلوارم بوجود می آمد چشمامو بستم و پیر مرد گفت : تو کیستی؟

من گفتم مثله این که یارو فرش پاتریسه!!(پیشنیاز : دیدن تبلیغات این فرش- نکته :از این شرکت هیچ گونه سهمی برای تبلیغ گرفته نشده و تنها به دلیل مسخرگی آن آورده شده) آخه مرتیکه مثل جن ظاهر شده میگه تو کی هستی ، شما باشی چه حسی بهت دست میده؟

 - حاجی مارو نابود کردی میگی کیم؟

 - بله با تو هستم نفهم، عقب مانده ،عقب مانده ی نفهم!

 - والا سوال شما مثل این میمونه که به کسی زنگ بزنی بگی: شما!؟

 - اصلا خفه شو و حدس بزن من کیم ؟ میتونی اپن - بوک هم جواب بدی!

 - والا به جان اوست مولا، بقال سر کوچمون که سقط جنین هم میکنه نمیدونم کی هستی(د)-(تو)؟(البته از گفتن تو معذور بودم.)

پیر مرد گفت : بابای رستمم کودن!!

گفتم: یا اهورا مزدا ما چه گناهی کردیم؟

گفت: لعنت به ubisoft.

گفتم: چرا دستان؟

گفت: این بازی شاهزاده ی پارس دیگه از کجا اومد؟ خجالت نمیکشن نسل ما رو داغون کردن؟این نی گلدون کیه تو بازی گذاشتن؟

گفتم:  از نسخه ی آخر این بازی تقریبا 3-4 سال میگذره اونوقت الان به یادش افتادی؟ حالا ادامه حرفتونو  بگید

در حین حرف زدن من گفت: ساکت شو! ایرانی ها تو اون دوره سه برابر فیل بودن این یارو به زور اندازه‌ی گوسفنده!!

گفتم: این دیگه کیه؟ ای خدااااااااااااااااااا!

ناگهان به دلیل خواندن شاهنامه در گذشته به صورت تصادفی به دلیل کم بودن سرانه مطالعه راه حلی به ذهنم آمد:

... ای زال چرا از سیمرغ کمک نگیریم؟

گفت: ای دهن تو رو من طلا بگیرم(وقتی گفت دهن ترسیدم چیز دیگه‌ای بگه!)

یکی از پرارو در اورد زد به آتیش قلیون اصغر اقا تریاکی(اصغر آقا اول با منقل، تریاکی بود اما بعدا که ترک کرد این نام روش موند)  بعد پر رنگ به رنگ شد بعدش چسید؟!!☺ 

گفتم: این چی بود؟

یهو یه هاله ی دود اومد: Error 401 - Access denied

زال گفت: مارو تحریم کردن سیمرغ  رو هم قطعاتشو از چین وارد کردن، این چین دیگه کجاست؟

گفتم: لعنتی!

گفت: من دیگه باید برم بیخیال تا حالا که هرچی تونستن روی فرهنگ این سرزمین ر...ن اینم روش! من برم رستمو بفرستم مدرسه.

بعد به من گفت پسر جان آدم اینقدر زود ناامید نمیشه برو کارتو تو وبلاگ راست و ریس کن.



منم اماده شدم . . . .


۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Ajez