روزانه با هزار مخالفت مواجه میشوم، با هزار مشکل که انگار مخالف مسیر تو و فقط تو قرار دارند.اما همه وهم هستند، یعنی اگر جور دیگر به آنها نگاه کنید آنها هم جور دیگر به نظر میرسند.
یک لحظه به آخرین مشکلی که با آن مواجه شدید فکر کنید...
درسی از یک دوست گرفتم و آن به شخصیت و طرز رفتار او برمیگشت، او همیشه خودش را از قصد به چالش می انداخت و از به انجام رساندن این چالش ها چنان لذتی میبرد که گاهی باعث حسودی من به او میشد.من هم سعی کردم همان رویه را پیش بگیرم و بعد از مدتی فهمیدم چه لذتی را تا به آن زمان از دست داده بودم.
لحظه ای تصور کنید که تصمیم بگیرید امشب تا صبح بیدار بمانید و کاری که تا به حال انجام نداده اید انجام دهید.مثلا تا صبح خیره شدن به ماه(البته شاید عملی نباشد) اما منظورم این است که حتی فکر کردن به آن هم حس هیجان خاصی در بدن پدید می آورد و کسی نمیتواند منکر آن شود.
شاید برای بعضی از شما خاطره اولین دفعه ای که مثلا بعد از 5 سال تصمیم گرفته اید شنا کنید مثال خوبی باشد.
هدفم در آوردن چنین مثال هایی بیان اینست که انسان همواره دوست دارد زندگی را به بازی بگیرد و با حل چالش های آن مثل حل پازل از آن لذت ببرد.
پس نتیجه ی شخصی خودم اینست که چه ترسی از نتیجه وجود دارد وقتی در طول انجام کاری لذت برده اید؟
همواره خود را در چالش بیندازید.از این که کامپیوترتان ویروس بگیرد نترسید، از این که 1 ماه به حمام نروید و از خودتان چندشتان شود نترسید، از اینکه مثلا روزی به جای آنکه با بقیه به جایی بروید تنهایی به جایی بروید نترسید،از اینکه به مکانی نا آشنا بروید و با افراد آنجا به گفتگو بپردازید نترسید،از اینکه آبرویتان شاید روزی برود هم نترسید.... در آخر تمام این مسایل، چه قرار است رخ بدهد؟
اگر مجازات انجام این کار ها مرگ بود آنوقت جای تردید باقی میگذاشت اما واقعا چنین چالش هایی چه تاوانی دارد؟ هیچ، جز این که تجربه هایی جدید به تجربه ی قدیم شما اضافه میشود و شاید حتی از آنها لذت ببرید.
این مساله درباره همه چیز صدق میکند:اگر تا به حال درس نخوانده اید، خب بدون در نظر گرفتن نتیجه و حرف دیگران و بدون لج کردن و با شهامت یکبار چالش انجام آن را امتحان کنید تا ببینید این کار از انداختن آشغال ها به دم در سختتر نیست(!) و تنها عاملی که شما را از انجام آن باز میدارد این حس است که فکر میکنید آنرا برای خودتان انجام نمیدهید و مثلا برای خوشحالی والدین درس میخوانید (!).
اجازه دهید کمی با زبان خودمانی تر سخن بگویم....
بارها برای خودم که یکی از تفریحاتم بازی های رایانه ای است پیش آمده که از بازی هایی که در آن نوعی پیشرفت با وجود سختی وجود دارد خوشم می آمده.دوست داشته ام امتیازاتم و افتخاراتم در این بازی ها را همه ببینند
یا مثلا بازی هایی که در آن شما انواع "skill" را بدست می آورید بسیار جذاب است.
حال یک راه حل جالب وجود دارد. چرا شما به خودتان به دید یک شخصیت بازی که نیاز به پیشرفت دارد نگاه نمیکنید؟
خود را مثلا شخصیتی تصور کنید که نیاز به "upgrade" کردن "skill" در "درس" دارد تا بتواند مسایل مربوط به آن مرحله را حل کند. یا مثلا نیاز به "skill" روابط اجتماعی دارد تا بتواند با دیگران بهتر رابطه برقرار کند و یا به عنوان مثال نیاز به "skill" بدن قوی دارد تا بتواند جذاب تر شود و یا هر چیز دیگر. تنها تفاوت "بازی های رایانه ای" که شاید دلیل جذابتر شدنشان نسبت به "بازی زندگی" میشود زمان رسیدن به آن موفقیت هاست، وگرنه چه کسی میتواند منکر اقتباس بازی های رایانه ای از زندگی واقعی شود؟
راه حلی که به ذهنم میرسد و خودم آنرا تقریبا به کار بسته ام و از آن لذت میبرم این است که شما نیاز دارید سناریو بازی زندگی خودتان را خودتان بنویسید و خودتان تنظیم کنید، دقیقا مثل "mission" هایی که در یک بازی وجود دارد و در آن شما باید دانه به دانه آنها را بگذرانید و تیک آنها را هم ببینید.
خب حال این امر چه فرقی با زندگی خودتان دارد؟
از خود یک شخصیت بسازید و طبق یک سناریو، "mission" هایی که در طول روز دارید را به بهترین نحو و با بالاترین "score" انجام دهید تا کم کم به پایان "گیم پلی" بازی در آخر روز برسید.به ترتیب همین کار را در روز بعد انجام دهید و گهگاهی سر زدن به مریخ حمله را هم جزو "mission" ها قرار دهید :)
دیگر انسان چه چیز بالا تر از این میخواهد؟
امیدواریم این راهکار عملی و علمی که توسط دانشمندان سایت تهیه شده و تماما علوم  و تکنیک های مربوط به مریخ (استاد بزرگ، ابوطراق جرزبندی) هستند به کارتان آیند... :)
با سپاس